کودکانه



گردنبندی برای دخترک (شعر کودکانه)
 

 

 

قصه,شعر کودکانه

 

پیامبر مهربان

توخانه ی تمیزش

 

نشسته بود حرف می زد

با دوستان عزیزش

 

دخترک قشنگی

 

نشسته بود همان جا

 

 

بازی می کرد، می خندید

 

نگاه می کرد به آنها


 

پیامبر از جیب خود

 

گردن بندی در آورد

 

 

با مهربانی، آن وقت

 

دخترک را صدا کرد

 

 

با شادمانی آن را

 

گردن دختر انداخت

 

 

صورت ناز دختر

 

شکفته شد، گل انداخت

 

 

 




نوشته شدهدو شنبه 29 آبان 1391برچسب:گردنبندی برای دخترک (شعر کودکانه) , توسط حسین-غزل
.: Weblog Themes By www.NazTarin.com :.